...فقط این زبان ناقصمان میتواند بگوید شهدا شرمنده ایم ...

دیگه از اینجا با زبان خودم حرف میزنم خدایا کمکم کن بتوانم حرف بزنم
بابا توی کتابم هر چه بابا اب میداد مادر نشانم عکس توی قاب میداد
بابا اینجا کنار قاب عکست جان سپردم,از بس که از این هفته ها سرکوب خوردم,از بس که از این هفته ها سرکوب خوردم
من بیست سالم شد هنوزم توی قابی,خوب لاقل حرفی بزن مرد حسابی,یک بار همه از گیر وداد قاب رد شد
از توی سیم خاردار قاب رد شد,برگرد تنها یک بغل بابای من باش یا یک بغل بیا وجای من باش
بابا ای دست هایت ارزوی دست هایم,ناز وادایم مانده روی دسنت هایم,شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی,جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی
عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است فقط بابا برگرد